فرشاد پاشاوند کارشناس روابط بین الملل طی یادداشتی در روزنامه صبح نو نوشت: اظهارات اخیر بنیامین نتانیاهو درباره «مدل لیبی» بیش از آنکه تلاشی برای مذاکره باشد، به وضوح تلاشی برای تضعیف روانی و راهبردی ایران است. هدف نتانیاهو، تکرار پروژهای شکستخورده برای مهار یک قدرت مستقل است؛ اما واقعیت آن است که ایران، امروز نهتنها در موقعیت انفعالی قذافی قرار ندارد، بلکه بهعنوان یک قدرت تأثیرگذار در معادلات منطقهای و جهانی ایستاده است.
در جریان دیدار اخیر نخستوزیر رژیم صهیونیستی با رئیسجمهور آمریکا، نتانیاهو از مدل لیبی بهعنوان الگوی مطلوب برای تعامل با ایران نام برد. این اظهارات نهتنها نشاندهنده مواضع خصمانه رژیم صهیونیستی نسبت به ایران، بلکه نشانگر استراتژی پیچیدهای است که تلآویو به دنبال پیادهسازی آن در منطقه است. انتخاب مدل لیبی از سوی نتانیاهو به وضوح اشاره به تلاشهای این رژیم برای تشدید تنشهای داخلی در ایران و متزلزل کردن بنیانهای نظام جمهوری اسلامی دارد.
این مواضع تنها محدود به نتانیاهو نمیشود و سایر مقامات غربی نیز بهطور مشابه از مدل لیبی بهعنوان الگویی برای توافق با ایران یاد کردهاند. بهعنوان نمونه تام کاتن، سناتور برجسته آمریکایی تصریح کرده است: «ترامپ ترجیح میدهد توافق با ایران مانند توافقی باشد که لیبی در سال ۲۰۰۳ با ایالات متحده انجام داد.» همچنین لیندسی گراهام، دیگر سناتور مطرح آمریکایی از راهحل دیپلماتیک مشابه مدل لیبی برای ایران حمایت کرده و گفته است: «من از راهحل دیپلماتیکی با ایران حمایت میکنم که مشابه الگوی مورد استفاده در قبال لیبی باشد.» این نظرات همگی نشان میدهند که دستکم بخشی از مقامات غربی بهویژه در ایالات متحده و اسرائیل، به دنبال شبیهسازی شرایط ایران با آنچه در لیبی اتفاق افتاد، هستند.
****چرا اسرائیل مدل لیبی را برای ایران میخواهد؟
برای رژیم صهیونیستی، مدل لیبی بهویژه بهعنوان یک هدف استراتژیک مهم دیده میشود. بنیامین نتانیاهو نیز در ادامه این مسیر اعلام کرده است: «توافق با ایران در صورتی خوب خواهد بود که مانند توافق با لیبی انجام شود.» و باراک راوید، خبرنگار مشهور اسرائیلی بهطور خاص تأکید کرده است: «اسرائیل توافق مدل لیبی با ایران را میخواهد؛ یعنی برچیده شدن کامل برنامه هستهای ایران.» این اظهارات نشاندهنده علاقهمندی اسرائیل به فشار بر ایران برای پذیرش شرایط مشابه به لیبی، یعنی عدم توانایی ایران در پیشبرد برنامه هستهای و ضعف در حوزههای دفاعی است.
این نگاه در اندیشکدههای آمریکایی نیز بازتاب داشته است. اندیشکده دفاع از دموکراسیها (FDD) در قالب پیشنهادهایی به ترامپ، مدل توافق مطلوب آمریکا و اسرائیل با ایران را مدل لیبی معرفی کرده است. بهطور کلی، این نگاهها نشاندهنده یک استراتژی هماهنگ میان تلآویو و واشنگتن برای تضعیف ایران از طریق فشارهای خارجی و ایجاد بیثباتی داخلی در کشور هستند.
درحالیکه در لیبی شاهد فروپاشی دولت مرکزی و تقسیم این کشور به گروههای مسلح و پراکنده بودیم، رژیم صهیونیستی به دنبال شبیهسازی چنین وضعیتی برای ایران است. این هدف بهویژه پس از شکستهای نظامی و دیپلماتیک تلآویو در جبهههای مختلف از جمله در سوریه و لبنان، به نظر میرسد بهعنوان یک استراتژی جایگزین برای مقابله با قدرت منطقهای ایران مطرح شده باشد. نتانیاهو با تأکید بر مدل لیبی به دنبال ایجاد فضایی است که در آن ایران به یک کشور بیثبات و پراکنده تبدیل شود، جایی که جنبشهای داخلی و اختلافات فرقهای میتوانند زمینهساز از هم پاشیدگی این کشور شوند.
رژیم صهیونیستی بهطور خاص میخواهد با تشدید فشارها و ایجاد التهاب داخلی، ایرانی ضعیف و بیثبات بسازد تا از این طریق قدرت منطقهای ایران را در هم بشکند و از توسعه نفوذ آن در منطقه جلوگیری کند. در این راستا، سیاستهای فشرده اقتصادی و فشارهای سیاسی در کنار تضعیف نهادهای حکومتی ایران بهعنوان بخشی از استراتژی جنگ شناختی و روانی رژیم صهیونیستی دیده میشود.
اما مدل لیبی چیست؟ «مدل لیبی» به توافقی اشاره دارد که در سال ۲۰۰۳ بین معمر قذافی و کشورهای غربی (بهویژه آمریکا و بریتانیا) به منظور خلع سلاح هستهای، شیمیایی و برنامههای موشکی لیبی حاصل شد. قذافی در ازای وعده لغو تحریمها و بازگشت به جامعه جهانی، بسیاری از ظرفیتهای راهبردی کشورش را کنار گذاشت؛ اما این روند نهتنها منجر به ثبات نشد، بلکه با آغاز تحولات موسوم به «بهار عربی» در سال ۲۰۱۱، ناتو به بهانه حمایت از مردم، به لیبی حمله و دولت قذافی را سرنگون کرد.
در این یادداشت تلاش دارم توضیح دهم چرا مقایسه ایران با لیبی نهتنها نادرست، بلکه از اساس فاقد ارزش راهبردی است.
*****چرا مقایسه ایران با لیبی نادرست است؟
این نکته باید مد نظر قرار گیرد که ایران در مقایسه با لیبی از مزیتهای بسیاری برخوردار است که آن را از مدل لیبی متمایز میسازد. نخست، نظام جمهوری اسلامی ایران بر پایه نهادهای متکثر و مقاوم طراحی شده است؛ نهادهایی که تحت رهبری حضرت آیتالله خامنهای، انسجامی بینظیر در مدیریت تهدیدات خارجی دارند. این نهادها با هماهنگی و همافزایی ویژه، پاسخگو به چالشهای داخلی و خارجی هستند. در مقابل، ساختار حکمرانی لیبی کاملا شخصی و قبیلهمحور بود. رژیم معمر قذافی در طول چهار دهه، کنترل کشور را بهطور متمرکز در دست داشت و اساس حکمرانیاش بر اساس اراده فردی و طایفهای شکل گرفته بود. نظام سیاسی لیبی فاقد نهادهای مؤثر و مستقل بود و بیشتر بر مبنای قدرت شخصی قذافی و ائتلافهای قبیلهای استوار بود. همین ساختار آسیبپذیر باعث شد که پس از سرنگونی قذافی، دولت لیبی فرو پاشیده و کشور به صورت یک معضل امنیتی و سیاسی به گروههای مختلف قبیلهای و مسلح تقسیم شود. در این شرایط، نبود نهادهای دولتی مستقل و هماهنگ در لیبی، موجب بیثباتی و انشقاق در کشور شد.
این تمایز ساختاری و راهبردی میان ایران و لیبی نهتنها بر استحکام حکومت ایران در برابر تهدیدات خارجی تأکید میکند، بلکه بر لزوم حفظ استقلال نهادها و مدیریت جامعه در شرایط سخت سیاسی نیز صحه میگذارد. ایران با توجه به تجربههای متعدد تاریخی و میدانی در حفظ انسجام داخلی و مدیریت تهدیدات، از نقطهضعفهای ساختاری لیبی مصون است.
دوم، ایران تجربهای غنی از مقاومت و ایستادگی در برابر فشارها دارد؛ از جنگ تحمیلی گرفته تا تحریمهای فلجکننده. ایران در همه این موارد، به جای تسلیم، الگوی «مقاومت فعال» را در پیش گرفت؛ الگویی که در قالب حفظ برنامه هستهای تحت نظارت آژانس، حضور منطقهای مؤثر در غرب آسیا و همچنین مذاکره از موضع قدرت با کشورهای غربی در قالب برجام نمایان شده است. برخلاف قذافی که با هدف عادیسازی روابط، دست از ابزارهای قدرت برداشت و در نهایت، قربانی همان روند شد.
سوم، موقعیت ژئوپلیتیکی و نفوذ منطقهای ایران کاملا با لیبی متفاوت است. ایران، بازیگری تأثیرگذار در سطح منطقهای و فرامنطقهای است که از محور مقاومت در غرب آسیا تا تعاملات با قدرتهای بزرگ، نقش فعالی ایفا میکند. این عمق راهبردی، ظرفیت بازدارندگی ایران را چندلایه و پیچیده کرده است. در مقابل، موقعیت ژئوپلیتیکی و استراتژیک لیبی بهطور کامل با ایران تفاوت دارد. لیبی در دوران قذافی بهعنوان کشوری با منابع انرژی غنی و موقعیت جغرافیایی مهم در شمال آفریقا شناخته میشد؛ اما از نظر نفوذ منطقهای و قدرتهای بینالمللی، جایگاه ضعیفی داشت. قذافی تلاش کرد در برخی تحولات منطقهای و جهانی نقشآفرینی کند؛ اما به دلیل محدودیتهای داخلی و عدم داشتن شبکههای همکاری استراتژیک مؤثر، نتوانست نفوذ پایداری در سطح بینالمللی یا منطقهای ایجاد کند. از طرف دیگر، حضور غربیها در لیبی بهویژه از طریق مداخلات نظامی ناتو و عملیاتهای خارجی، منجر به از دست رفتن هرگونه ظرفیت بازدارندگی و بیثباتی در این کشور شد.
در این راستا، موقعیت ژئوپلیتیکی و قدرت نفوذ ایران بهطور معناداری، ایران را از سرنوشت مشابه لیبی جدا میکند. ایران با توجه به عمق راهبردی و قدرتهای بومیاش، در برابر هرگونه تهدیدات خارجی بهویژه از سوی غرب یا کشورهای همپیمان آن، از تواناییهای بازدارندگی پیچیده و مؤثری برخوردار است که قابل مقایسه با وضعیت لیبی نیست.
چهارم، برخلاف لیبی که وابسته به تجهیزات خریداری شده خارجی و فاقد عمق راهبردی دفاعی بود، ایران توان دفاعی بومی خود را توسعه داده است؛ بهگونهای که زیرساختهای دفاعی آن مبتنی بر شبکهای پیچیده از صنایع داخلی، نیروی انسانی آموزشدیده و فناوری پیشرفته است.
پنجم، بیاعتمادی ایران به غرب، ریشهدار و بر پایه تجربه تاریخی است. سقوط قذافی پس از توافق با غرب، بهترین مصداق برای تأکید مکرر رهبر انقلاب مبنی بر غیرقابل اعتماد بودن آمریکا و قدرتهای غربی است. تجربه تاریخی ایران در تعاملات با غرب از جمله جنگ تحمیلی، تحریمهای طولانیمدت و تجربه برجام همگی گواهی بر این حقیقت هستند که غرب، بهویژه آمریکا، بهطور پیوسته از سیاستهای دوگانه و فریبکارانه در برخورد با ایران استفاده کرده است.
سقوط قذافی پس از توافق با غرب که او را به پذیرش خواستههای نظامی و سیاسی غربیها وادار کرد، تأکیدی بر درستی نگرش جمهوری اسلامی ایران به بیاعتمادی به غرب است. قذافی که پس از توافق در سال ۲۰۰۳ تصمیم به خلع سلاح و مذاکره با آمریکا گرفت، نهایتا نهتنها نتوانست به اهداف خود در عرصه دیپلماسی دست یابد، بلکه پس از چند سال، تحت فشار ناتو و با مداخلات نظامی غربیها، کشته شد.
این حادثه بهعنوان یک نمونه زنده در حافظه راهبردی ایران نقش بسته است که نشان میدهد هرگونه اعتماد به غرب بهویژه در زمینههای امنیتی و نظامی، میتواند به فاجعهای غیرقابل جبران منجر شود.
رهبر انقلاب اسلامی همواره بر این نکته تأکید داشتهاند که تجربههای تاریخی ایران و سایر کشورها نظیر لیبی، باید بهعنوان درسهای آموزندهای در جهت تقویت استقلال ملی و قدرت بازدارندگی کشور مورد توجه قرار گیرد. این بیاعتمادی به غرب، نه بهعنوان یک احساس هیجانی، بلکه بهعنوان یک واقعیت راهبردی و تاریخی، جزء اساسی سیاستهای خارجی جمهوری اسلامی ایران است و در هر تصمیمگیری استراتژیک بهویژه در مواجهه با فشارها و تهدیدات خارجی در نظر گرفته میشود.
در نهایت، یکی از مهمترین تفاوتهای بنیادین ایران با لیبی، حضور مردم بهعنوان پشتیبان واقعی نظام است. برخلاف لیبیِ قذافی که فاقد مشارکت مردمی معنادار در ساختار حکمرانی بود، جمهوری اسلامی ایران از پشتیبانی بخش قابلتوجهی از مردم برخوردار است که در بزنگاههای تاریخی از جمله انتخابات، راهپیماییها و مقاومت در برابر فشارهای خارجی، نقشآفرینی کردهاند. این سرمایه اجتماعی، مهمترین پشتوانه راهبردی در برابر الگوهایی مانند مدل لیبی است.
در اینجا لازم است به یکی از مفاهیم کلیدی در ادبیات امنیتی و راهبردی اشاره بت فوروارد کنم؛ مفهومی به نام «سندروم لیبی» که بدون آن، تحلیل مدل لیبی ناقص و نادرست خواهد بود. این سندروم به تهدیدی اشاره دارد که میتواند کشورهایی که ظرفیتهای بازدارندگی خود را به راحتی از دست میدهند، آسیبپذیر کند. در ایران، این سندروم نه صرفا یک خاطره، بلکه به درستی بهعنوان یک آموزه راهبردی در حافظه نخبگان سیاسی و امنیتی ثبت شده است. این سندروم، همواره یادآور این حقیقت است که هر عقبنشینی در برابر وعدههای غرب، میتواند به هزینهای وجودی برای یک کشور تبدیل شود. به همین دلیل، رهبر انقلاب اسلامی همواره با تکیه بر تجربیات عینی مانند پرونده لیبی، بر لزوم حفظ اقتدار ملی و تقویت توان بازدارندگی تأکید دارند.
بنابراین از منظر راهبردی، تجربه لیبی هشداری جدی برای جمهوری اسلامی ایران محسوب میشود؛ هشداری که نشان میدهد عقبنشینی از مؤلفههای قدرت ملی، میتواند بهای سنگینی در پی داشته باشد. بر همین اساس، اشاره نتانیاهو به «مدل لیبی» بیش از آنکه تلاشی برای مذاکره باشد، تلاشی برای تضعیف روانی و راهبردی ایران و تکرار یک پروژه شکستخورده برای مهار یک قدرت مستقل است؛ اما واقعیت این است که ایران، امروز نه در موقعیت انفعالی قذافی، بلکه در موقعیت یک قدرت تأثیرگذار در معادلات منطقهای و جهانی ایستاده است.